ژینا،نماد امید!

جنگ تحمیلی ،اخ جنگ تحمیلی.چه سال های از عمر مردم نگرفت،چه خانواده هایی که داغدار نکرد و چه جوانانی که ناکام نگذاشت.در طول این ۸ سال،داستان های غمناک زیادی رقم خورد،اما بمباران شیمیایی سردشت چیز دیگری بود.
نکته:امکان داره داستان پایین براتون غمگین و نام امید کننده باشه.
پس از بمباران شیمیایی شهرها،نیرو های صدام حسین (که چه حیف که نام مولایمان روی او بود)که در حال برگشت به عراق بودنند،بمبی شیمیایی را در یکی از روستاهای کردستان انداختند.قادر مولانپور،معروف به مام قادر،نامی ست آشنا برای کرد ها.همانند روزهای عادی ،سر کار خودش به بیرون روستا رفت.کارگری سخت بود،اما ارزش لبخند های خانواده اش را داشت.همسر پا به ماهش مریم، و ۳ بچه قد و نیم قدش شهین،ناصر و مال مال.شاید در فکر بچه متولد نشده اش و اسمش بود،شاید به اوضاع جنگ فکر میکرد،شاید هم خدا خدا میکرد زودتر به روستا برگردد.امکان داشت به فکر هر چیزی باشد،الا بمباران روستایش.همانند روز های عادی،بعد از ظهر به روستا برگشت با این حال صحنه ای را دید،که خوابش هم ترسناک بود.بدن فرزندانش زخم های وحشتناکی داشت.همانند بقیه،خانواده او هم به بیمارستان منتقل شدند.اول از همه ناصر پسر بزرگش ،پدرش را تنها گذاشت و روح معصومش به بهشت رفت.روز بعد تنها دخترش شهین و دیگر فرزند باقی مانده اش مال مال.حال تنها امیدش به مریم بود و فرزند متولد نشده اش.همسرش به دلیل بمباران شیمیایی و زایمان زودرس تبدیل به چهارمین شهید این خانواده شد. و اما تنها دختر و فرزندش،ژینا. او این نام را برایش گذاشته بود.خیلی به ژینا امید داشت.او را همانند شهین،مال مال و ناصر بزرگ میکرد و قد کشیدنش را میدید ، در پیری میشد کمک دست پدر و تا حدودی جای خالی مریم را در میکرد،بدون مادر سخت بود اما او نمیگذاشت آب در دلش تکان بخوره.به گفته دکتران و پرستاران ،به دلیل این که ژینا هم مشکلات دیگر مردم روستا را داشت،برای مراقبت بهتر و نابودی بیماری های شیمیایی ،او را به تهران فرستادند،اما به دلیل مراجعه زیاد و هزار و یک مشکل دیگر که دلیلش جنگ بود،ژینا به بهزیستی سپرده شد و مام قادر هرگز نتوانست ژینا را،نماد امید و زندگی را پیدا کند.زمانی که دادگاه حاضر شد و اتفاقات آن بمباران را توضیح میداد زندگی اش را نیز به دیگران گفت و در چشم مردم تبدیل به نماد مظلومیت شد.او در تاریخ ۱۱ دی ۱۳۹۵ فوت کرد و به خانواده شهیدش پیوست با این حال تا ثانیه های آخر عمر هم امید داشت یکی بیاید و بگوید:من هستم پدر،ژینا آمده!.با این حال او چشم انتظار آمدن ژینا از دنیا رفت و هرگز به دلدارش نرسید.
من نمیخواستم ناراحتتون کنم،ولی متاسفانه این داستان واقعی بود و حالا که محرم هست گذاشتم تا اون هایی که میگفتند حمله اسرائیل خوب بود،بفهمند جنگ بچه بازی نیست و یکم به حرفاشون فکر کنند.
نکته: فیلم درخت گردو بر اساس این داستان است.
در پناه خدا باشید.